من پذیرفتم شکست را ، پندهای اهل دور اندیش را ، من پذیرفتم که عشق افسانه است ، این دل درد آشنا افسانه است ، می روم از رفتن من شاد باش ، از عذاب دیدنم آزاد باش ، چون که تو تنهاتر از من می روی ، آرزو دارم که تو عاشق شوی ، آرزو دارم بفهمی درد را ، معنی برخوردهای سرد را .
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول
رسد به دولت وصل تو کار من به اصول
هوا پاییزی و بارانیم من
درون خشم خود زندانیم من
چه فردای خوشی راخواب دیدیم
تمام نقشه ها بر آب دیدیم
چه دورانی چه رویای عبوری
چه جستن ها به دنبال ظهوری
من وتو نسل بی پرواز بودیم.....
خونه خالی خونه غمگین خونه سوت و کوره بی تو رنگ خوشبختی عزیزم دیگه از من دوره بی تو مه گرفته کوچه ها رو اما سایه تو پیداست می شنوم صدای شب رو میگه اون که رفته اینجاست تو با شب رفتی و باشب میای از دیار غربت توی قلب من مي مونی پرغرور و پر نجابت تو با شب رفتی و باشب میای از دیار غربت توی قلب من مي مونی پرغرور و پر نجابت حالا دست من تنها شعر دستاتو میخونه حس خوب با تو بودن تو رگهای من می مونه حالا دست من تنها شعر دستاتو میخونه حس خوب با تو بودن تو رگهای من می مونه خونه خالی خونه غمگین خونه سوت و کوره بی تو رنگ خوشبختی عزیزم دیگه از من دوره بی تو مه گرفته کوچه ها رو اما سایه تو پیداست می شنوم صدای شب رو میگه اون که رفته اینجاست...